تازه نوشته ام داغ بخوانید

بازگشت به نوشتن

نمی‌دانم چند وقت است که ننوشتم. اما این را می‌دانم هفت یا هشت ماهی است که در سایتم ننوشتم. اما امروز تصمیم گرفتم عمل بازگشت را انجام دهم. بازگشت

روزِ گذشته را با خود یدک نکش+عهدشکنی

چشمانت را باز می‌کنی.پتوی نرمِ آبی را که نقش‌هایِ گل‌هایِ سرخی درونِ یک مستطیلِ سبز دارد، کنار می‌زنی. هنوز پلک‌هایت سنگین است. ندایی در سرت نجوا می‌کند:”بخواب” و نجوایی

نظری طبق عموم مردم نداشته باش

راننده‌ی تاکسی دستی بر پشتِ صندلی‌اش کشید و آن را به جلو هل داد. آینه‌ای که با سقف ماشین فاصله‌ی چندانی نداشت به سمتِ چپ کشید. کیفِ صدرا را

چگونه غم را کمرنگ کنم

وقتی غم به سراغم می‌آید، از موضوعی ناراحت می‌شوم و آن در ذهنم می‌چرخد. اول: سرم داغ می‌شود، سرم نبض می‌زند و تیر می‌کشد. در پیشانیم، رگی تند می‌زند.

عهدی که در ذهنت داری، به آن پایبند باش

از کنارِ چشمانت، نوری می‌گذرد.چشمانت را باز می‌کنی،پتویت را کنار می‌زنی. دستانت را بررویِ زمین تکیه می‌دهی و بلند می‌شوی. چند قدمِ آهسته برمی‌داری. دستت را به سویِ تلفنِ

بازگشت به نوشتن

نمی‌دانم چند وقت است که ننوشتم. اما این را می‌دانم هفت یا هشت ماهی است که در سایتم ننوشتم. اما امروز تصمیم گرفتم عمل بازگشت

ادامه مطلب »

چگونه غم را کمرنگ کنم

وقتی غم به سراغم می‌آید، از موضوعی ناراحت می‌شوم و آن در ذهنم می‌چرخد. اول: سرم داغ می‌شود، سرم نبض می‌زند و تیر می‌کشد. در

ادامه مطلب »