
کلمهای که از خجالت سرخ شده بود
حالا که انگشتانم صفحه کلیدهای سیاهِ حروف را لمس میکند . صدای تیکتیکشان را در گشوم میشنوم که آنها بر مغزم سرک میکشند، گویی دستی میخواهد این کلمات را
حالا که انگشتانم صفحه کلیدهای سیاهِ حروف را لمس میکند . صدای تیکتیکشان را در گشوم میشنوم که آنها بر مغزم سرک میکشند، گویی دستی میخواهد این کلمات را
گاهی اوقات که میخواهی بنویسی نمیدانی از کجا شروع کنی و از چه بنویسی. و تصور میکنی که ایدهای در ذهنت نمیچرخد. اما نباید بر خود سخت بگیری. از
گاهی اوقات پیش میآید که حال و حوصله و انرژی برای انجامِ کاری را ندارم. برخی اوقات هدفم رو دور از ذهنم تصور میکنم و یا شاید آن را
گویا روزها میدوند و برای وصال به صبح چشم انتظار هستند. اما همینکه سپیدهی طلاییِ آفتابِ صبح روشن میشود، تاریکی خوابش میبرد. گویی انگار که نه انگار در وصالِ
برخی از اوقات ما با ذهنیتهایی که نسبت به خود داریم، وجود خود را بیارزش میپنداریم. بیارزش قلمداد کردن مساویست با دوست نداشتن خود. زمانی که ناراحتیها یا خرسندیمان
بسیاری از ما کتابهای مختلفی را در طولِ روز مطالعه میکنیم. میدانیم کتابها گنجینههایی هستند که ما توسطِ آن به اطلاعاتِ گرانبهایی دست پیدا میکنیم.کتابها منابعِ ارزشمندی هستند تا
حالا که انگشتانم صفحه کلیدهای سیاهِ حروف را لمس میکند . صدای تیکتیکشان را در گشوم میشنوم که آنها بر مغزم سرک میکشند، گویی دستی
گاهی اوقات که میخواهی بنویسی نمیدانی از کجا شروع کنی و از چه بنویسی. و تصور میکنی که ایدهای در ذهنت نمیچرخد. اما نباید بر
گاهی اوقات پیش میآید که حال و حوصله و انرژی برای انجامِ کاری را ندارم. برخی اوقات هدفم رو دور از ذهنم تصور میکنم و
گویا روزها میدوند و برای وصال به صبح چشم انتظار هستند. اما همینکه سپیدهی طلاییِ آفتابِ صبح روشن میشود، تاریکی خوابش میبرد. گویی انگار که
برخی از اوقات ما با ذهنیتهایی که نسبت به خود داریم، وجود خود را بیارزش میپنداریم. بیارزش قلمداد کردن مساویست با دوست نداشتن خود. زمانی
بسیاری از ما کتابهای مختلفی را در طولِ روز مطالعه میکنیم. میدانیم کتابها گنجینههایی هستند که ما توسطِ آن به اطلاعاتِ گرانبهایی دست پیدا میکنیم.کتابها
آخرین دیدگاهها