عزیزترینِ من سلام! مهربونِ من سلام!
این اولین نامهایه که برات مینویسم. اما قول میدم از این به بعد نامههای بیشتری برات بنویسم. نمیدونی آخه چقدر دلم برات تنگ شده. الان تنها چیزی که میخوام اینه که تو، کنارم باشی. میدونم خیلی ازت دور شدم. اونقدر دور که به زور میتونم ببینمت.
میشه حالا که من دارم چند قدم به سمتت برمیدارم تو هم بیای سمت من!
دوست دارم چشمام رو ببندم و کنارت باشم. میخوام یه نفس عمیق بکشم از سر آسودگی. چی میشد همه چیز یه لحظه به عقب برمیگشت! یادته تابستونا، توی خونه مامان بزرگم، وقتی ناهارم رو میخوردم عادت داشتم از یه مسیر سبز مارپیچی که دور و برش پر از شالیزار بود، دور میزدم و مینشستم لب رودخونه، روی سنگها. پاهام رو مینداختم توی آب دوست داشتم به آبدوزکهایی که روی سطح رودخونه اسکی میکردن نگاه کنم. یا سنجاقکهایی رو تماشا کنم که بالای سطح رودخونه پرواز میکردن.
بعضی وقتها هم میرفتم و روی پل چوبی مینشستم و به عمق رودخونه نگاه میکردم. بعضی وقتا با خودم میگفتم:”اگر از اون بالا بیفتم پایین، چهجوری میتونم تنهایی خودم رو از آب بکشم بیرون!”
آخه من شنا کردن بلد نبودم؛ اما یاد گرفتم. نه خودِ شنا رو. هنوز هم از آب میترسم. میترسیدم توی عمق اون ترسی که توش میافتم، شنا کنم. صدها بار از بالای پل افتادم توی عمقِ ترسم و بعد وحشت کردم. یه وقتایی چشمم به یه دستی بود که بیاد و نجاتم بده؛ اما یاد گرفتم که باید خودم شنا کردن رو یاد بگیرم.
الان دوست دارم لب همون رودخونه باشم. سرم رو بالا بگیرم، از لای برگهای پهن و بزرگ درختا به چیزی نگاه کنم. همون چیزی که بالای سرِ اونهاست. همون نوری که میاد و به چشمم میخوره. نیاز دارم به اون نور تا دلم رو روشن کنه و قلبم رو آروم. کاش میتونستم حتی برای چند دقیقه هم شده، برگردم عقب. اون روزهایی که تو کنارم بودی و من تورو ندیدم. از کنارت رد شدم. تو رو نادیدهت گرفتم. عجله داشتم و میخواستم زود بزرگ بشم. چقدر همه چیر زود گذشت و من از بازیهای کودکی، رسیدم به بازیهای بزرگسالی. بازیهایی که دیگه واقعی بودن. بازیهایی که من رو میترسوندن.
کاش همون لحظه که روی درخت سیب نشسته بودم و به گله اسبها توی شالیزار نگاه میکردم، آرزو نمیکردم زود بزرگ بشم.
یادت باشه که آخرین نامه نیست و من میخوام بازم برات نامه بنویسم. توی این نامه بهت قول میدم وقتی که دارم چایی میخورم، فقط به خوردن چایی فکر کنم. از طعمش لذت ببرم. به اون طعمِ هل و دارچینش توجه کنم نه به چه کنم و چه نکنمها. نمیخوام برای نفس کشیدن عجله کنم.