من با نظم سازگاری ندارم؛ اما این جملهام را اشتباه برداشت نکنید.
وقتی که مینویسم، دوست دارم برگههای سفید زیادی دور و برم باشد. شلختگی را در آن زمان میپسندم. اولش فکر کردم، فقط من هستم که این مدلی از نوشتنم است و سبکی از زندگی نویسندگیم؛ اما وقتی یکی از دوستانِ مجازیام عکسی از اتاقی انداخت که در آن مینوشت، متوجه شدم که فقط من نیستم که اینجوریم و چند تا از دور و بریهایم هم مثلِ من هستند.
حتی یکیشان میگفت، آنقدر در این چندسال برگههای نوشته جمع کرده که همهشان را باید در یک اتاق جایشان دهد.
آن لحظه خوشحال شدم که آدمهایی اطرافم بودند که شبیهم هستند؛ مثلِ خودم شلخته در نوشتن.
شلختگی به من نظم میدهد، به شما چطور؟
البته گاهی هم به صندلیام تکیه میدهم لپتاپم را روی میز میگذارم و تندتند روی کلیدهایِ سیاهی که حروفشان سفید است، فشار میدهم و متنم را تایپ میکنم؛ درست مثل الان که دارم متنم را مینویسم.
البته گاهی اوقات که متنی مثل پیدیاف یا مقاله میخواهم بخوانم به لبته گاهی هم به صندلیم تکیه میدهم لپتاپم صندلیم تکیه میدهم و شروع میکنم به خواندنش.
اما بیشترِ اوقات دوست ندارم، به صندلی تکیه دهم. دوست ندارم دور و برم خلوت باشد.
این را میپسندم به مبلی تکیه دهم؛ کاغذها دور و برم باشند و بعد شروع کنم به نوشتن و خواندن.
زمانی که میخوانم، خیلی چیزها هم در دفتر و کاغذهایم مینویسم که ورقهایشان سفید است.
در بعضی برگهها رنگها را مینویسم، در برخی از آنها لباسها و چهرههای شخصیتها.
در برخی از آنها بوها و در برخی مزهها.
در بعضی از آنها هم زبانهای بدن و تشبیهها را مینویسم.
دفترِ بزرگی دارم که به دردِ طراحی میخورَد و در آن تکنیکهایِ داستاننویسی را مینویسم که از هر کتابی یاد میگیرم.
پسندِ دلم نیست که دور و برم خلوت باشد یا حتی ساکت.
آری! ساکت.
هنگامی که مینویسم، هدفونی را به گوشم میزنم که موزیکی در آن پخش میشود.
با شنیدنِ موزیک ایدههای بیشتری در ذهنم تصویرسازی میشود:
مثلا وقتی که یک آهنگ حماسی میشنوم؛ احساس میکنم در یک میدان نبردم یا زمانی که آهنگِ دیگری را میشنوم که صدایِ خشخشِ برگ، جیرجیرک، جغد یا صدایِ آهسته باز شدنِ دری، در گوشم پخش میشود، میخواهم داستانی بنویسم که در آن، ترس باشد بدونِ هیچ یکنواختی.
هر کسی روشی دارد برای نوشتن.
دوستِ خوبم شما چه روشی برای نوشتن و خواندن دارید؟