وقتی که روی مبل نشسته بودم و جزوه آموزشی‌ام را می‌نوشتم. به ترس‌هایم فکر می‌کردم. ترس مثل اینست که بخواهد دارت بزند. مدام به جزئیاتِ ترست فکر می‌کنی. آن را بالا پایین و وراندازش می‌کنی.

نیمه‌های شب بود که از خواب پریدم. مدام این پهلو و آن پهلو می‌شدم به چپ و راست می‌چرخیدم. داشتم به ترسم فکر می‌کردم. ترس خواب را برایم حرام کرده بود. روزها به کارهایی فکر می‌کنم که هنوز زمانش فرا نرسیده؛ اما من دارم برای‌شان تلاش می‌کنم.

خودم را در موقعیت تجسم می‌کنم:« روبروی جمع کوچکی ایستاده‌ام و می‌خواهم برای‌شان صحبت کنم. باید از اطلاعاتی که جمع کرده‌ام برای‌شان بگویم.»

 اما می‌ترسم.

من از چه چیزهایی می‌ترسم:

می‌ترسم  در میان حرف‌هایم تپق بزنم.

می‌ترسم نتوانم بر اضطرابم غلبه کنم و زبان بدنم همه چیز را فاش کند.

از اشتباه کردن می‌ترسم.

از اینکه نتوانم زمان یا صحبتم را مدیریت کنم می‌ترسم.

می‌ترسم در میان صحبت‌هایم مکثی بیفتد یا رشته کلام از دستم در برود.

می‌ترسم حرف‌هایی را که می‌خواهم بزنم فراموش کنم.

می‌ترسم نتوانم ارتباط صمیمی برقرار کنم.

می‌دانید ترسم زمانی زیاد شد که دیدم بسیاری از انهایی که در وضعیت مشابه من قرار گرفته، وحشت‌زده بودند. آنها هم چندین بار کاری را اشتباه انجام داده و اضطراب را تجربه کرده بودند. آنها هم قضاوت اطرافیان برای‌شان مهم بود. همه آنها از همه چیزهایی  می‌ترسیدند که من هم از ان‌ها واهمه داشتم.

شاید فکر کنیم کاش هیچ‌وقت ترس به سراغ‌مان نمی‌آمد؛ اما اگر ترس نبود شاید ما سرمان را داخلِ دهان شیر می‌کردیم. اگر ترس نبود شاید می‌خواستیم از دره پایین بپریم. درست همان زمان بود که می‌مُردیم.

می‌دانم تمام ترس‌هایم به قصدِ کُشت ترسناک هستند. اما لیست کردن ترس‌هایم باعث می‌شوند که من متوجه شوم روی چه چیزی ضعف دارم یا باید برای‌شان راه‌حلی پیدا کنم.

دیروز وقتی وبینار « ناعمه سجادی» را گوش می‌دادم، گفت:« نترسین. چون توی اول راهین می‌ترسین. خودتون رو هم با کسی مقایسه نکنین. به این هم فکر نکنین کارتون بی‌عیب و نقص باشه. همین مسئله باعث ترس‌تون میشه. هرچقدر برین جلوتر و اقدام بکنین تجربه‌تون بیشتر و خطاهاتون کم‌‌تر میشه. شما همرچقدر برین جلوتر تغییرات‌تون بیشتر میشه.»

سری هم به اینها بزن.....

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *