«در انتقال مفاهیم زندگی به داستان، زبان توانایی کامل ندارد – چابکی و قدرت لازم را برای هماهنگ شدن با ذهن ندارد. ذهن واقعا جلوتر می رود. این است که گاهی اوقات زبان مستبد می شود و ذهن را به بند می کشد. چون از پس ذهن بر نمی آید، متوقفش می کند. خود این توقف های گاه به گاه به بیان مطلب لطمه می زند. لطمه به تعریف آدم ها می زند. لطمه به تعریف حوادث می زند. چون ذهن خیلی سریع و پر حجم کار می کند و زبان وقتی از پس آن برنیاید، درست حکم پدری را پیدا می کند که از پس بچه هایش برنیاید و آن ها را به بند بکشد، ذهن را می بندد و مشکل هم ایجاد می کند. چاره اش گسترش زبان مکتوب است. توسعه زبان و زبان مکتوب، تجربه بیشتر در به کارگیری زبان مکتوب.»