وقتی در ابتدای صبح جملاتِ یک کتاب را میخوانم.کلمات در ذهنم نقش میبندند.
من به آنها فکر میکنم. سعی میکنم نقشی برای آنها پیدا کنم.
یک کلمه محتوایِ فکرم را تغییر میدهد.
کلمات و معماهایی در ذهن
وقتی به آن محتوایی که فکر میکنم، مینویسم. آن محتوا بالا میآید. شاید یه کلمه سوالاتی را در ذهنم بسازد.
شاید همان یک کلمه تمام روز، ذهنم را به خود مشغول بدارد.
آن یک کلمه و کلماتِ دیگر، شاید جواب بسیاری از پرسشهایم باشد و یا جملهای برایم، معما باشد.
آیا شما نیز اینگونه هستید:” وقتی که یک جمله را میشنوید و یا جملههایی را از یک کتاب میخوانید، متوجه شوید،آن چیزی که در ذهنتان تصور میکردید، آنگونه نبوده که در یک کتاب نوشته شده. شما دوست دارید آن معما را حل کنید و شاید نیز دوست داشته باشید محتوایِ فکرتان را دگرگون کنید.”
میدانید کتاب خواندن برای من، مانند چیست؟
مانند اینست که مغزمان را بشوید و ناخالصیهایش را جدا کند.
کتاب خواندن باعث میشود که ما در فکرِ تغییرِ محتوای فکرمان باشیم و معنای درستی از یک واژه یا جمله داشته باشیم و یا معنایِ جدیدی را برای خود خلق کنیم.
تابحال به جملههایِ کتابی که میخوانید توجه کردید؟
من همیشه یک دفترچه یادداشت در کنارم است و زمانی که کتابهایی را که میخوانم، جملههایی را از کتابها بیرون میکشم ، آنها را مینویسم و در یک فرصت مناسب درموردِ آن جملهها مینویسم. و هرچیزی که از آن کلمه به ذهنم میرسد، مینویسم.
آیا شما هم این تمرین را انجام دادید؟
اینگونه یاد میگیریم که بیشتر رویِ هرچیزی، کلمه و یا جملهای دقیق شویم.
من گاهی اوقات نیز جملاتی که اطرافبانم بر زبان جاری میکنند ، در گوشهی دفترچه یادداشتم مینویسم.
و سپس نظرم را درمورد آن جمله مینویسم.
میبینید جملات چگونه میتوانند محتوای فکرمان را تغییر دهند.
وقتی از جملات مینویسم، معنایِ جملات برایم دقیقتر و واضحتر میشود.
آخرین دیدگاهها