امروز چهارمین روزی است که جملههایی از یک کتابی که در طول روز میخوانم را مینویسم.اکنون ساعت ۱۰:۳۰ دقیقه شب است.من در حالی که چند صفحه از کتابِ کیمیاگر را خواندهام.جملاتی را که گزینش کردهام را تایپ میکنم که در هر جله دنیایی از ادراک و تفکر نهفته است و باید لحظاتی به آن اندیشید. موضوعِ امروز را جهان درون نام نهادم.
۱- او دیده است که جهانها میآیند و میروند. او تحول اعصار را تاب آورد تا واکنشش نسبت به همه چیز یکسان باشد: او میبیند.
او واقعیت را به صورت یک کل میبیند، نه اجزای بیشمار.
۲– مرلین گفت: روزگاری چون تو پرسه میزدم و هرگاه به انسانی مینگریستم،تنها چیزی که میدیدم پیکری از گوشت و استخوان بود. اما پس از چندی پی بردم که انسان در خانهای به سر میبرد که تداوم جسم اوست: مردمان ناخشنودی که عواطف پریشان دارند در خانههای پریشان زندگی میکنند و مردمان خوشبخت و خرسند در خانههای منظم.مشاهده سادهای بود. اما پس از چندی اندیشیدم وقتی خانهای را میبینم، عملا بخش بیشتری از صاحبخانه را میبینم.
آنگاه بینشم گستردهتر شد.وقتی شخصی را میدیدم، خود به خود خانواده ودوستانش را نیز میدیدم. اینها نیز تداوم آن شخص بودند و بسی چیزها را درباره اوبیان میکردند. و ههچنان بینشم میگسترد. شروع کردم به دیدن آنچه پشت نقاب ظاهر پنهان بود. عواطف و آرزوها و خواستهها و رؤیاها را دیدم.قطعا اینها نیز بخسی از انسان هستند، اگرچشمانت آنها را ببیند.
شروع کردم به نظاره نیرویی که از هر شخص میتراود. این زمان دیگر شکل جسمانی گوشت و استخوان تقریبا ناچیز مینمود. و چندی نگذشت که جهان درون جهانهای هرکس را که باو روبرو میشدم،میدیدم.
آنگاه دریافتم که هر موجود زنده، کل کائنات است و فقط جامهای متفاوت به تن دارد.
کائنات و جهان درون
۳-آرتور پرسید:” آیا این امر اقعا ممکن است؟”
روزی خواهد رسید که درخواهی یافت کل کائنات را میتوانی درون خودت بیابی، و آنگاه یککیمیاگر خواهی بود.
به عنوان یک کیمیاگر، تو در جهان نخواهی زیست،جهان در تو خواهد زیست.
۴- اگر یک چیز را بفهمی،میتوانم این انبوه جهل ودرد را درمان کنم.
من درونت هستم.این شخص جدا و مجزا از تو نیست.
ما یکی هستیم _و در آن سطحی که یگانهایم _ هیچ یک از مشکلات تو وجود ندارد.
۵- مرلین غرید:” تصور میکنی مردم جهان چگونه زندگی میکنند؟
آنها نگران لذت و رنجاند، جویای نیکی و در احتراز دیگری.
با اینکه زندهاند، زندگی خود را با نگرانی درباره مرگ به هدر میدهند.
غنی یا فقیر شدن وسواس مداوم آنهاست و به ژرفترین ترسهایشان خوراک میرساند.
۶- کیمیاگر هیچ یک از اینها را تجربه نمیکند. چون حقیقت را میبیند، عدم حقیقت را نمیبیند.
زیرا بازی اضداد _لذت و رنجِ غنی وفقیر، خیر وشر _ فقط مادامی حقیقت مینماید که نیاموزی از چهارچوب گستردهتر کیمیاگر ببینی.
۷- نمایش بیرونی زندگی، زندگی است، اگر همه آنچه باور داری حسهایت باشند: یعنی آنچه میبینی و احساس میکنی.
۸- مدتی را صرف تأمل کن _ نه بر آنچه که میبینی، بلکه چرا میبینی.
۹- فراسوی ضمیر محدودت بنگر تا ضمیر نامحدودت را ببینی.
در نقاب میرندگی نفوذ کن و کیمیاگر را بیاب.
او درون توست و فقط آنجاست.
به محض این که او را بیابی، فرزانه بینا خواهی بود.
اما آنچه میتوانی ببینی، به موعد خود طلوع خواهد کرد، و گام به گام.
پیش از دیدن، این احساس میآید گه زندگی، چیزی بیش از آنچه توتجربه میکنی در آستین دارد.
همچون صدای ملایمی که زمزمه میکند:” مرا بیاب!”
ندایی که فرا میخواند، غیرعاطفی و آرام و با خویشتن خرسند و گریزان است.
صدای کیمیاگر است، اما صدای تو نیز هست.
جهان درون و سکوت
۱۰– آبی که امروز از دل زمین میجوشد، هزاران یا حتی میلیونها سال پیش به صورت باران باریده است.
هیچ کس درباره زندگی این آب نهفته چندان زیاد نمیداند _ به کجا میرود و در میان سنگهای عمیق پنهان، چه بر او میگذرد.
اما یک روز _ رها از قوه جاذبه_ از دل تالریکی بیرون میجهد و به طرزی حیرت انگیز، آبی کاملا پاک و تازه میجوشد.
۱۱– اگر در سکوت بنشینید و چند دقیقهای گوش فرا دهید، واژهها اندک اندک فروخواهند نشست. بگذارید این امر رخ دهد.
آنگاه اجازه دهید حکمت کار خود را بکند.
منتظر ومتوقع هیچ نتیجهای نباشید، اما در برابر آنچه پیش میآید هوشیار باشید.
هرچه پیش آید نیکوست.
۱۲- عواطف احساس میکنند و واکنش نشان میدهند، آنیاند و
همچون شاخکهای خار دریایی که بیدرنگ به هر حس پاسخ میدهد و خود را جمع میکند.
رنج موجب گرفتگی عاطفی میشود. خوشی موجب گسترش و احساس رهایی.
حال آنکه واکنش ذهن، کمتر آنی است. پرونده عظیمی از خاطرهها دارد ومداممیان این سو و آن سو پرسه میزند.
تازه و کهنه را با هم میسنجد و تصمیمی ارائه میدهد:
این خوب است، آن بد است، این یکی ارزش تکرار دارد، آن یکی ارزش تکرار ندارد.
در نتیجه، عواطف به هر وضعیتی پاسخی بیدرنگ و بیتفکر میدهند، مانند نوزادی که بهطور انگیخته لبخند میزند یا گریه میکند.
ذهن با خزانه حافظهاش مشورت میکند و واکنشی تعلل یافته نشان میدهد.
عشق وجهان درون
۱۳- توصیف کیمیاگر از عشق، سکوت است.
ازنظر عواطف،عشق جوشش احساس و جاذبهای بسیار فعال به سوی محرکی مقاومتناپذیر است.
ذهن شیوههای خو را داراست. اما این شیوهها آنقدرها متفاوت نیستند:
ذهن هرجه را که تکرار خوشایندی از گذشته باشد دوست دارد.”من این را دوست ادارم.”
اساسا اینکه:” تکرار آنچه ار که در گذشته چنین احساس دلپذیری ایجاد کرده دوست دارم.”
در نتیجه هم ذهن وهم عواطف انتخاب میکنند.
گزینش و انتخاب، نادرست نیستند، اما مستلزم تلاشاند.
گرچه به همه ما آموختهاند که تلاش نیکوست، وبدون کوشش به هیچ چیز نمیتوان رسید، اما این چنین نیست.
با تلاش نمیتوان به ” بودن یا هستی” رسید. با تلاش نمیتوان به عشق دست یافت.
۱۴- گزینش و انتخاب نوعی طرد کردنند.
ذهن در هر زمان بر یک چیز متمرکز میشود.
پیش از اینکه بتوانید بگویید:” آن را دوست دارم.” باید سایر انتخابها را طرد کنید و کنار بزنید. “
آنچه را که طرد میکنیم رنگ ترس به خود میگیرند.
ذهن وعواطف، درد و رنج را بیطرفانه در ظر نمیگیرند. از آنها میترسند و آنها را طرد میکنند.
این عادت گزینش و انتخاب نیروی بسیاری را به مصرف میرساند،
زیرا ذهن، مدام هشیار و پیوسته مراقب است تا مطمئن شود
که آزار و نومیدی و احساس تنهایی و بسیاری از تجربههای دردناک دیگر، دوباره رخ ندهند
و در این صورت چه فضایی برای سکوت باقی میماند؟
۱۵– بدون سکوت، قدردانی راستین از زندگی_ که نسوج درونیاش به ظرافت غنچه نشکفته گل سرخ است_ حضور ندارد.
۱۶- ذهنتان از طریق دطرد کردن، خودش را مهم جلوه میدهد.
سالها به شیوه وفادارانه به شما خدمت کرده و چیزهای ناخوشایند را دور نگاه داشته است.
اعجاز و جهان درون
۱۷- مرلین با ذهن مشاجره نمیکند.
همه جدلها از تفکر برمیخیزند، و کیمیاگرنمیاندیش.او میبیند.
و این کلید اعجاز است، زیرا آنچه را که بتوانی در جهان درونت ببینی،میتوانی در جهان برونت متجلی کنی.
با نخستین درس زندگی کنید.
بگذارید آب حکمت در آبراههای پنهان درونتان نفوذ کند، و نظاره کنید.
کیمیاگر درون خودتان است و فقط یک چیز میخواهد: اینکه متولد شوید.
آخرین دیدگاهها