پسندِ دلم

میدانی چه چیز پسندِ دلم است

من قدم گذاشتن بر رویِ شالیزارهای سبزِ شمال و نسیمِ سپیدش را دوست دارم. آن هنگام که باد در میان ساقه و برگ‌های شالیزار گام برمی‌دارد. پسندِ دلم است که آن برگ‌های تیزِ ساقه‌هایِ برنج را با انگشتِ سرخم لمس کنم.

آن آسمانش را که گویی به درختان نزدیک است و آنها با یکدیگر هم آغوش شده‌اند.

آن جاده‌ی پُر از سنگریزه که زیر پاهایم شادمانی می‌کنند.

آن تمشک‌هایی که قرمزی‌شان را به رُخِ عابرین می‌کشانند. شاید در همان لحظه انگشتِ سپیدِکودک یا عابری را تیغ‌های ریزی گاز بگیرد که در ولعِ خوشمزگیِ ترشِ تمشکی غرق شده‌اند.

آن درختانِ تنومندِ قهوه‌ایِ سبزی که در سراشیبی ،عابری را به سویِ خود فرا می‌خوانند تا پا بروجودشان بگذارد.

آن درختانِ پرمیوه‌ای که به یکدیگر چشمک می‌زنند که چشمانِ عکاسِ عابری را در خود محو کنند تا دانه‌ای از میوه‌ی خوشِ‎ِ دلپذیرشان را در دستش بگیرد.

آن صدایِ جیرجیرک‌های شبانه و آن صدای قورقورِ قورباغه‌ای در پرشِ چاله‌ای کوچک در زیرِ ردّپایِ نگاهش.

از آن بیشتر دوست دارم پیرزنکانِ خمیده را در آن چارقد گل‌گلیِ رقصان‌شان ببینم. آن چروک‌های پرخاطره را که مرا یادِ مادربزرگم می‌اندازند.

پسندِ قلبم است که هم‌اکنون پایم را در رودی پرنشاط  بگذارم که صدای شُرشُرش از رویِ سنگ‌ها برمی‌‍خیزد و برپاهایم می‌لغزد. آن سنجاقکانی که بر فرازِ شفافیِ رود پرواز می‌کنند و آن آبدوزک‌هایی که بر رویِ سطحِ مواجِ رود اسکی می‌کنند.

آن ماهی‌ها که با پولک‌‌های سیاه و سپیدشان در گوش یکدیگر نجوا می‌کنند و حبابِ نجوای‌شان را به گوشِ رود می‌رسانند.

پسندِ دلم است که صدایِ واق واقِ سگی را بشنوم که شاید به دنبالِ اسب یا حیوانی دیگر می‌دود.

آن جاده‌ی تاریکِ پُرپیچ و خمِ شبانه را دوست دارم که از کنارِ خانه‌ها و یا کلبه‌های چوبی می‌گذرد.

آن خش‌خشِ برگ‌های قهوه‌ای و سبز را در صورتِ غبارگرفته‌ی جاده‌ی سبز را دوست دارم.

و آن آسمانِ مخملیِ شبانه‌ای که در میانِ شاخ و برگِ سبزِ درختان ماه و ستاره‌اش را پنهان کرده است.

به اشتراک بگذارید
اشتراک گذاری در facebook
اشتراک گذاری در whatsapp
اشتراک گذاری در twitter
اشتراک گذاری در telegram
اشتراک گذاری در linkedin
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *