ما از زمانی که صبح چشمانمان را باز میکنیم تا زمانیکه در بستر به خواب فرو میرویم با کلمات سروکلّه میزنیم.
حتّی شاید در خواب نیز به این عمل مشغول باشیم.
من فکر میکنم ما با کلمات زندگی میکنیم و روزمان را میسازیم. با واژهها در ذهنمان جمله میسازیم و به آنها جان میدهیم. به برخی از آنها جان میدهیم و برخی از آنها را نیز دلسرد میکنیم.
ممکن است یک کلمه خندهای از سرِ شوق بر لبانمان بنشاند و کلمهای دیگر اشکی را بر گونهی مان جاری کند.
یک کلمه ممکن است امیدوارمان کُنَد و کلمهی دیگری ناامیدمان کند. این ما هستیم که کلمات را انتخاب میکنیم و حسّ و حالِ آن روزمان را با آنها رقم میزنیم. میزان امیدواریها و ناامیدیهایمان نیز با آنها رقم میخورد.
به نظرم برخی از واژهها جانمان را میگیرند. وقتی یک کلمهای که غمگین است را در ذهنمان میکاریم و با فکر کردنِ مدام به آن پر و بال میدهیم، آن کلمه را در ذهنمان بزرگش میکنیم و جان میدهیم. سپس آن کلمه نیز تبدیل به اندیشهیمان میشود و جان میگیرد و تمامِ آن روزمان سرشار از آن کلمه میشود و روزمان نیز به همان رنگ تبدیل میشود.
کلمات کاشته شده در ذهن
شاید برخی از ما به تأثیر واژهها در ذهنمان توجه نکنیم.
اما باید بدانیم ما با تنها کسی که در طولِ روز بیشتر صحبت میکنیم، خودمان است که اینکار را با کلماتی که در ذهنمان وجود دارد انجام میدهیم.
گاهی اوقات یک کلمه چنان ذهنم را آشفته و بیقرار میکند که دوست دارم از آن کلمه فرار کنم. اما من با فکر کردن به آن کلمه بیشتر به آن کلمه میاندیشم و لحظاتِ پررنجی را برایِ خود میسازم.
شاید در آن لحظات خودم متوجه نشوم که خودم دلیلِ حالِ بدم هستم، وگرنه اگر به این موضوع واقف بودم از آن کلمه دست میکشیدم و سپس کلمهای زیبا را در ذهنم میکاشتم تا لحظاتی زیبا را برای خود درو کنم.
ما با مرور یک کلمهی تکراری نیز روزمرگی تکراری برای خود میسازیم.
روزمرگی تکراری برابر است با روزمُردگی.
وقتی روزمرگی تکراری داریم آن روزمان مانند روز گذشته میشود. حتّی افکار و باورهایمان نیز همان اندیشههای سابق هستند که دست نخورده باقی میمانند.
وقتی افکارمان همانهایی باشد که داشتیم، باید بدانیم که همان احساسات نیز به سراغمان خواهد آمد.
کلمات متفاوت و روزی متفاوت
ما با کلمات میتوانیم روز متفاوتی برای خود خلق کنیم و روزِ متفاوت نیز برابر است با احساساتِ متفاوت. احساساتِ متفاوت نیز به افکارِ نو میانجامد.
من با کلماتِ نو توانستم دنیای جدیدی را برای خود بسازم. وقتی که تصمیم گرفتم کلماتی که در ذهنم ریشه کردند، را به رشتهی تحریر در آورم و دست به انتشارشان در فضایِ وب زدم، با افرادِ جدیدی آشنا شدم. متوجه شدم که آنها نیز با کلماتشان جملاتِ مفید، متفاوت و جدید میسازند و به این وسیله دنیایی متفاوت را برای خود خلق میکنند. من نیز اشتیاق داشتم تا با دنیایشان آشنا شوم و دنیایی متفاوت را برای خود بسازم. از طریقِ آشنایی با دنیایشان، دنیایم وسیعتر شد و ارتقا پیدا کرد.
با ارتقا پیدا کردن دنیایم، ذهنم و انسانهای اطرافم نیز تغییر کردند. با کلماتِ جدید توانستم افکارم را تغییر و به انها سمت و سو دهم.
زمانی که با افرادِ جدیدی آشنا شدم، با کلماتِ جدیدی که آنها با خود حمل میکردند، نیز آشنا شدم. کلماتِ جدید دنیایِ دیگری برایم ساختند که فرسنگها با آن دنیای گذشتهام فاصله داشتند.
آن کلمات پیامی را به ذهنم ارسال میکردند. من برخی از کلمات را نمیشناختم، چون در دنیای ذهنیم وجود نداشتند. شاید دلیلِ اصلیش این بود که انسانهای پیرامونم در گذشته اطلاعی از آن کلمات نداشتند و من سعی میکردم شبیه پیرامونم باشم.
شناختِ برخی از کلمات در دنیایِ جدید برایم گُنگ بود. من برای اینکه گنگیشان را نامرئی کنم، سعی کردم آنها را بهتر و بیشتر بشناسم و زمانیکه سعی میکردم آنها را بشناسم با کلماتِ جدید و ناآشنایِ دیگری آشنا شدم و این روال همچنان ادامه داشت تا ذهنم را از کلماتِ جدید با معنای جدید سرشار کردم.
من توانستم با کلماتِ جدید، ذهنم را قوی کنم. سعی کردم جملاتِ ضعیفی که ذهنم را اشغال کردند، را حذف کنم و به جایِ آن از جملاتی که ذهنم را روشن میکنند، استفاده کنم.
گویی زمانیکه با کلماتِ جدید آشنا شدم از سرزمینی تاریک بهسوی سرزمینی ناشناخته اما پرنور راه پیدا کردم.
سخنِ آخر:
ما روزانه با کلمات سر و کار داریم. کلمات میتوانند دنیایمان را بسازند. یک کلمه ممکن است جهانمان را شاد و یا غمگین سازد.
کلماتِ متفاوت دنیامان را متفاوت میکنند و از ما انسانِ جدیدی خلق میکنند. ما از طریقِ آشنایی با کلماتِ متفاوت و ناآشنایِ دیگران میتوانیم به دنیای پر رمز و رازی آشنا شویم و دنیایمان را بهبود و ارتقا دهیم.
یک پاسخ
عالی بود این متنتون لذت بردم