سنجابها، میوهها را از بین میبرند.
ایدهها، میوههای فکرِ ما هستند
ایدهها، از زمانمِ بهوجود آمدن تا وقتیکه به راههای عملی برای انجام بهترِ امور تبدیل شوند، نیازمند مراقبت و مدیریتِ خاص هستند.
باید مراقبِ میوههای ذهنمان باشیم.
گاهی اوقات اتفاق میافتد درحالِ پیادهروی یا قدمزدن و یا انجام کاهایِ منزل هستم، ایدهای به ذهنم خطور میکند.
اگر ایده را همان لحظه یادداشت نکنم، بهدست فراموشی سپرده میشود و من هر چه به ذهنم فشار میآورم تا آن ایده بر ذهنم نقش ببندد، فایدهای ندارد.
بنابراین هرگاه ایدهای هرچند کوچک بر ذهنم خطور میکند، آن را مینویسم.
انسانهای منفینگر، مانند سنجابهایی عمل میکنند که ایدههایمان(میوههای ذهن) را میخورند
گاهی اوقات ایدهای به ذهنمان میرسد آن را مینویسیم، اما برخی از انسانهای منفینگر ایدهی مان را کوچک میشمارند.
اگر ما بر قضاوتشان اهمیت دهیم، ایده را نابود میکنیم.
باید حتیالمقدور از این انسانها دوری جست.
چندروزِپیش با دوپسرم برایِ گردش به پارک رفتهبودیم.
هوا سرد بود.
من لباس گرمی برتنشان کردهبودم تا با بازی و شادیهای کودکانهیشان اوقاتِ خوشی را سپری کنند.
من نیز آنها را تماشا میکردم و زمانی که صدایِ خندههای گاه و بیگاهی را میشنیدم، لذت میبردم.
من نیز برویِ نیمکت پارک نشسته بودم و کتابی را در دستانم گرفته بودم و مشغولِ مطالعهی کتابم بودم.
کتابی بود بهنامِ: عادتهایِ خُرد از جیمز کلییر.
خوشبختانه خودکارم را با خود همراه آورده بودم.
زمانیکه کتاب را میخواندم، ایدهای در ذهنم درحالِ شکلگیری بود.
بنابراین زمان را غنیمت دانستم.
گرچه دفتریادداشتم را همراه خود نیاورده بودم،
اما هرآنچه که به ذهنم خطور کرد را در گوشهای از صفحهی خالیِ کتابم یادداشت کردم.
با آنکه هوا سرد بود و بهسختی میتوانستم بنویسم، اما باید در آن لحظه مینوشتم.
تاجایی نوشتم که احساس کردم، انگشتانم سِر شُده است و بهراحتی نمیتوانم قلمم را در دستانم بگیرم.
بنابراین قلم و کتابم را در داخلِ کیفم قرار دادم.
بهسوی دو پسرم صدرا و علیاصغر حرکت کردم .
باید، هرچه سریعتر به خانه بازگردیم تا دنبالهی ایدهی خود را قبل از اینکه بهدستِ فراموشی سپرده شود، بنویسم.
در طولِ راه نیز ایده را با خود مرور میکردم تا در ذهنم جاخوش کند و سپس پس از نگارشِ آن در صفحهی کاغذی آن را از حبسِذهنی رها کنم و در سرزمینِ آزادِ کاغذی رها کنم.
آخرین دیدگاهها